که حد خود نگاه ندارد. که حد خود نشناسد. بی ادب. گستاخ. که اندازۀ خود نداند. که از حد خود تجاوز کند: گفت: اینک این سگ ناخویشتن شناس نیم کافر بوالحسن افشین به حکم آنکه خدمتی پسندیده کرد... از حد اندازه افزون بنواختیم. (تاریخ بیهقی ص 169). پیوسته بکار ساختن مشغول است تا قصد مرو کند و ان شأاﷲ که این مدبر ناخویشتن شناس بدین مراد نرسد. (تاریخ بیهقی ص 445). بر امیر رنج بسیار آمد از این نوخاستگان ناخویشتن شناسان پسران علی تکین. (تاریخ بیهقی ص 504)
که حد خود نگاه ندارد. که حد خود نشناسد. بی ادب. گستاخ. که اندازۀ خود نداند. که از حد خود تجاوز کند: گفت: اینک این سگ ناخویشتن شناس نیم کافر بوالحسن افشین به حکم آنکه خدمتی پسندیده کرد... از حد اندازه افزون بنواختیم. (تاریخ بیهقی ص 169). پیوسته بکار ساختن مشغول است تا قصد مرو کند و ان شأاﷲ که این مدبر ناخویشتن شناس بدین مراد نرسد. (تاریخ بیهقی ص 445). بر امیر رنج بسیار آمد از این نوخاستگان ناخویشتن شناسان پسران علی تکین. (تاریخ بیهقی ص 504)
خودبینی. خودپسندی. تکبر. (ناظم الاطباء) ، معرفهالنفس. (یادداشت مؤلف) : ماده گفت خویشتن شناسی نیکوست. (کلیله و دمنه). در جدول این خط قیاسی می کوش بخویشتن شناسی. نظامی. خویشتن شناسی نردبان بام معرفت است. (دیباچۀ کلیات سعدی) ، حالت و عمل شناسندۀ حد خود و آنکه پا از گلیم خود بیرون نگذارد. وقوف به اندازۀ خود. وقوف بحدود خود. شناخت ارزش خود. شناخت حدود خود
خودبینی. خودپسندی. تکبر. (ناظم الاطباء) ، معرفهالنفس. (یادداشت مؤلف) : ماده گفت خویشتن شناسی نیکوست. (کلیله و دمنه). در جدول این خط قیاسی می کوش بخویشتن شناسی. نظامی. خویشتن شناسی نردبان بام معرفت است. (دیباچۀ کلیات سعدی) ، حالت و عمل شناسندۀ حد خود و آنکه پا از گلیم خود بیرون نگذارد. وقوف به اندازۀ خود. وقوف بحدود خود. شناخت ارزش خود. شناخت حدود خود